تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

پرواز قشنگ

پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۴۳ ب.ظ

سرش را به نشانه تایید تکان می داد.به حرف های آن مرد گوش می داد.شاید هم گوش نمی داد.گوشش از این حرف ها پر است.می دانست باید چه کار کند.همین که هر از گاهی بگوید ممنونم.لطف دارید. خدا رفتگان شما را هم رحمت کند کافی بود. یکی دو تا الحمدلله ان شاا...هم چاشنی کار کند و کمی تحمل شنیدن حرفهای آنها و بالاخره ختم جلسه تا مسئولان دلسوز مردم خانه را ترک کنند و رهایش سازند.مثل همیشه تنها او بماند و خانه ای که هیچ شبیه به خانه نیست.ولی حداقل می تواند به دور از همه دوربین ها و چشم های نامحرم در آنجا اشک بریزد .این خلوت اندوه خانه با دلش آشناست. اما این بار حرف های آخوند کشدار بود.نمی خواست تمام کند.با طمأنینه تسبیح می انداخت.حرف هایش تکراری بود اما مکث های حوصله سربر سخنوری نداشت.نگاهش مثل همیشه به گل قالی قفل شده بود اما رویش به دوریبن نبود.گفت:«بعد از 34 سال جنازه شهید را فردا می آورند مشهد.» مادر با شعف پرسید:«واقعا؟» دیگر صداها را نمی شنید.فقط زیر چادر گل گلیش اشک می ریخت.


  • Behnam

نظرات  (۱)

  • امیررضا باقری
  • بسیار زیبا و دل انگیز بود متن.

    خوشحال میشیم اگه از وبلاگ ما هم بازدید کنید و نظرتون رو ارسال بفرمایید.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی