چون جایی را پیدا نکرده بودیم برای خلوت کردن.چون همه نیمکت ها خاکی بود و لباس های تیره ات بیش از حد تمیز.چون نگهبان ها چرخ می زدند با ماشین های چراغ گردانشان و خون به صورتمان می پاشیدند. چون سایه برای دوتاییمان جا نداشت.چون چمن ها همیشه خیس است و ما خشک تر از آنیم که مثل پلیکان های دانشگاه قبقبهامان را توی اب بزنیم.چون از پنجره های ساختمان دانشکده در تیررس دیده بان های وراج خبرچین بودیم.چون هوا گرم بود و سنجاقک ها کلافه یمان می کردند.چون موسیقی نداشتیم تا الهام بگیریم از درخت ها و سبزتر شویم.چون فقط من بودم تو نبودی...
- ۰ نظر
- ۱۸ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۵۷