تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

همان طور که داشت تکان تکان می خورد تا درست روی صندلیش جا بگیرد به گوشیش هم نگاه می کرد که پیامی نیامده بود.داشتند سازهایشان را کوک می کردند و در فضا بوی الکل می آمد.رامشگران کوچک زیبایی جلوی چشمانش با شروع خنیاگری کنسرت، دایره وار می رقصیدند.سنگینی نگاه ابهت تصویر گوشه تالار او را به خودش می آورد اما به لحظه ای که دف با پای کوبی های اسبان جنگی هم صدا می شد او باز بوی الکل را می شنید و ملافه های سفید را می دید که فرشتگان سفید آن را دایره وار می چرخانند و جرینگ جرینگ پابندهای طلاییشان را تکان می دهند.مادرش بود.پدرش بود.گرمی بود.پشت گرمی بود.خیال بود.تشویق بود.کف زدن بود.تار بود.کمانچه بود.دف بود.پیانو بود و قدیسانی کوچک و سفید پوش بودند که بوی بیمارستان می دادند و از جلوی چشمان او ویلچرهای ترد برفی را به اعلامیه های روی دیوار سر می دادند.دیگر به موسیقی گوش نمی دهد فقط موجهایی فیزیکی را می شنود .فکر می کند و خیال می کند که پیر شده است و ابرهای سفید کوچک بر موهایش خوابیده اند.تخیل شاعرانه اش چنین از مرگ تصویر می کند: بر تختی از گل های مریم در روزی برفی و گلبول سفیدی که چشمان خیره به پنجره را می بندد.
  • Behnam
همه چیز خوب است.درونم ساکت و آرام و شکست خورده و قانع چون آخرین نفس های رود؛دارد جان می دهد.همه چیز خوب است اگر بتوانم هفته های سخت را فراموش کنم.هفته های انتظار کشیدن بر صندلی های خشک و سخت آبی راهروی خطوط ممتد سفید سقف و دیدن مکرر نگهبان سبز پوش و شنیدن بوی مدام مزاحم الکل و دیدن گلبول های سفید با گوشی های سیاه گردنشان که هم قدم با برانکاردهای رعشه و اضطراب و لرزش دستان و نفس های آخر رود راه می روند.همه چیز خوب است اگر صبح را از دست ندهم و شهر را تا رسیدن به پرتقال های خونی قدم بزنم و بین راه به نگاه های آشنا سلام کنم و اعلامیه های فوت را نبینم.زندگی ادامه دارد حتی برای آن هایی که درون باتلاقی دارند.حتی برای من که اینک سوزن نخ می کنم و جیب شلوارم را می دوزم.حتی برای من که به چند عدد دلخوش کرده ام با ممیز های مسخره نیم و دو دهم و بیست پنج صدم....همه چیز خوب است اگر فقط یاری یافت شود و یاوری کند و آتشم یزند.طوفانی که رکود رود درونم را پریشان کند.من از قناعت بدم می آید...
  • Behnam