تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

دریا مرا به ساحل آورده است.در سایه خورشید بخار شدم و از من تنها نمک بر ماسه ها باقی مانده است.لاک پشت پیر راه دریا را به فرزندش نشان می دهد.اسبی در حاشیه دریا می دود.دختری خواب آلود آهسته به سمت دریا می رود و دریا با تقلا دستهای مواجش را به پاهای دختر می رساند و خوابش را می رباید.نمک به ساحل نشسته است و موج مشت مشت مرا به دریا باز می گرداند.آیا مادرم گریسته است؟برادرم بغض کرده است؟یا پدرم دلتنگ شده است و خانه را رها کرده است؟این شور بودنم،بر تن ساحل از کجاست؟ آن روز که اشک هایت را بوسیدم شور بود.درست مثل آن روز که مادرم از نبودنم نگران بود و وقتی مرا دید گفت:پدرت را پیدا کن به دنبال تو ست!.آن زمان دلشوره معنا داشت و موهای پریشان و سفید پدرم نمک بود بر شرم زخم های دیدگانم.ما زندگیمان نمک دارد.ما دوست هایی داریم که با آن ها نان و نمک خورده ایم.آن روز مادرم یک لیوان آب به دستم داد و مرا تا ابد سیراب کرد.دریا برای ماهی ها،صدف ها،مرجان ها و کوسه هایش مرا باز فرا می خواند.تا تو بیایی موج ها تا ساحل دست می اندازند و تکه ای از مرا با خود می برند. کودکیم،خنده هایم،خاطراتم و حوصله ام را با خود برده اند.تا ماه بالا بیاید، تا شب شود و دریا آرام بگیرد من دیگر نه من مانده ام .کودکی در گهواره اش از پنجره تو را می بیند،ماه را می لیسد،شور است.

  • Behnam
بر تمام حباب هایی که گام می گذارم و اندوه را خنده می کنم،به دنبال تو می گردم.به راستی جای تو خالی ست.پاییز متصل روزها و ماه ها!بهار برای من،یک لبخند بی معناست با تمام اطلسی هایش.کیست که با من قدم بزند و سوت بزند؟کیست که سایه ام را از زمین بردارد و آن را به یک تکه ابر بفروشد؟بر تمام نیمکت های نور و برگ های اکالیپتوس، جای تو خالی ست.در همه لحظات خوش سرمستی،بر چهره تمام شادی های نهان جای تو خالی ست.
  • Behnam

در انتظار تو،مورچگان جسدم را به خانه ام خواهندبرد.می خواهم در تاریکی ذهنم، فکر روشن تو را، حجاب فراموشی بپوشانم.آه!ای خنده های انارگونه ی پاییز،خوبی مستدام،گلبرگ سرخ غم،عصمت بازمانده ی ابر ، چگونه از تو فرار کنم؟در آستانه مه آلود مرطوب گِل،در جنگل هزار رنگ شادی، از پشت طلوع بکر بلوغ،تو را پاک تر از نور افتاب یافتم و عاشقت شدم.(؟).سراب برای من که بسیار کویر را دیده ام،شوخی تلخی ست.سراب برای من که بسیار دریا را دیده ام،شوخی تلخی ست. آن روز با دوربین شکاری عمویم لاله های واژگون،بزان کوهی،بته های غلطان تیغ در کوه را زیبا و دست نیافتنی یافتم و انگار تو را از قبل دیده بودم.همین طور جوان.خورشید زیبای دریا و کوه و کویر! انتظار تا غروب برای من بی معنی ست.روح تکه تکه شده ی من در پستوهای پنهان شهر به یغما می رود .شب بی انتهاست و من همان طور بی خورشید مانده ام چون سنگی در کوهستان.

  • Behnam