تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

از رخوت تموز خسته ام.خورشید،صدا،نگاه،ماه تکرار می شوند.کلافه از نوشتن و حرف زدن.کلافه از تکرار و تسلسلم.آقای نوشابه خوش به حالت که دم را لذت می بری.من آقای سکوت شده ام.یعنی مرده ام؟یعنی زبان اعتراض در دهانم ماسیده است؟اگر تو هم باغچه خانه یمان را دیده بودی به حال درخت انجیرمان در سوگ می نشستی و زبانت بسته می شد.یادت هست از میلاد درخت انجیر گفته بودم؟ دیروز با کلنگ و بیل به جانش افتادم و ریشه های خشکیده اش را چون شب تاب ها از خاک بیرون آوردم. این خانه عروس و دامادش را فراموش نکرده است.دیشب جوهر مشکی را روی کاغذم ریختی تا از ماه سخن بگویم اما من شرمنده توام و از دل افسردگیت خجالت می کشم.مرا ببخش.سراغت را از ستاره ها می گیرم از نفس خنک شب از مهتاب که گل هایش را نور می دهد.شاید فهمیده باشی چرا بی حوصله ام و در تخت رخوت از خواب هم کلافه ام.

  • Behnam