تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

«آب کم جو، تشنگی آور به دست» از مولاناست. من مثنوی را هنوز شروع به خواندن نکرده‌ام. «هنوز» را در ذهنم تکرار می‌کنم. گلستان را شروع کرده‌ام. سعدی بی‌نظیر است. ساده نوشتن، سخت‌ترین گونه نوشتن است. «آب کم جو تشنگی آور به دست» را توی پروفایل حمید خواندم. یادم آمد اخیرا که کتاب پاریس جشن بیکران را می‌خواندم همینگوی از تجربه گرسنگیش نوشته بود که وقتی گرسنه می‌شود کارهایش انضباط می‌گیرد. چقدر عجیب شده‌ است همه چیز برایم. از خط بیرون بزنیم یا بیرون نزنیم؟ تو که اینقدر زیبایی، با چشمهای روشن و موهای بلوطی رنگت و نفس جادوییت چه حرفی داری بزنی؟ از بس نشسته ام مرض گرفته‌ام. هفته پیش بیمارستان خوابیده بودم. زیاد نشستن هم از خط بیرون زدن است. آب کم جو تشنگی آور به دست را باید صفحه دسکتاپم بنویسم. اسکرین گوشیم بنویسم. لق لقه زبانم کنم که به همه چیز چه نزدیک است. چرا خوشبختی را در بین زنان می‌جویم؟ حالا که آماده نشسته‌ام با کوله پر شده از لباس و خوراکی خودم را به رفتن سپرده‌ام. این هوا عوض کردن اگر مرا نکشد تجربه تازه‌ای خواهد بود. که مهم نیست. اما همیشه رفتن خوب است چون عدم قطعیت است. چون مبهم است و ما همه پارامترها را نمی‌دانیم. مرگ هم چیز مهمی نیست. مثل بی‌هوشی است. مطمئنم وقتی بمیرم همان تجربه بی‌هوشی بیمارستان خواهد بود. قطع از دنیا. فراموشی مطلق پس از آخرین سلام آقای دکتر. این چشم‌ها، این موهای بلوطی، این فکر زیبا، این نفس گرم چه رویای زیبایی‌ست.

  • Behnam