تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

از خودم خواسته ام بنویسم. نوشتن یعنی همین کاری که می کنم. ردیف کردن یک مشت کلمه که به لحظه به ذهنم می رسند و زنجیره آنها یادی را زنده می کنند. نویسنده ها باید جادوگر باشند. نیروی بی نهایت واژگان ، در دستان آنان هر آدمی را می تواند به مسلخ گاه ببرد. روی صندلی نشسته ایم و نوشته های نویسنده را می خوانیم و به دشت های سبز خیالی یک مکانی برده می شویم که طعم شیر بز کوهی را زیر دندان داریم و جام مان را با خورشید زرین پر می کنیم. این است معجزه! دست در دست نویسنده پله پله با خواندن صفحات اول کتاب بالا می رویم.در بین راه چه ها که نمی بینیم. ترس و هیجان، سرگیجه لذت بخش از ارتفاع، تأثیر و تألم از نابه سامانی ها، و در یک کلمه جای دیگری زندگی کردن در جایی متصور در خیال نویسنده. بر بلندای پلکان ایستاده ایم. دورنمای شهر و سایه ابر بر کوه را می بینیم. وه! چه دل انگیز و خواستنی است و جز سکوت چیزی خواستن نتوانی. چه آرامش دلنشینی است. و تو تنهاترین فاتح شهر که با غروب خورشید متعهد به روشنی یک شمع می شوی چه بی باک در این دنیا همه چیز را زیبا می بینی. نویسنده همان خداست که رفته است. هزاران هزار آدمی کتابش را می خوانند و در چیدمان کلماتش خود را می یابند یا می بازند یا بی حوصله کتاب را می بندند. این ها مهم نیست. مهم داستانی است که نوشته شده و خدایی که ما را با کتابش رها ساخته است. دیوانه شده ایم؟ نه. ذهن زیبای آسیب دیده من که با قلب بسیار مراوده داری از او بگو. بیا از آخر شروع کنیم. از اجتماع از سلام به رهگذران و لبخندی که جواب می گیریم. بیا از بی عرضه نباشیم شروع کنیم. از وقتی که دستهای کوچک پسرت را گرفته بودی و مادرانه با نوای گرمت می گفتی که پسر گلم باید فردا در زندگی موفق بشوی. بیا از موسیقی، فیلم سازی، شعر، داستان، نقاشی، مجسمه سازی بیا از هنر شروع کنیم. آدمی را در زندگی یک کار بزرگ فرصت هست. ما گل های شیب کوه هستیم که صلابت وطن را پرشکوه کرده است. در این آینه که سیاهی بر سپیدی برتری یافته است بیا که آدمی را دوباره انسانیت آموزیم. بیا تا از کلمات آغاز کنیم. از حافظ:
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی / که صفایی ندهد آب تراب آلوده

  • Behnam