تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

سر کلاس دزدکی به دختری نگاه می کنم و به دنیایی فرو می روم که با او لب حوض  خانه یمان نشسته ام و با هم دوغ و گوش فیل می خوریم.بعد من بلند می شوم و با بیلچه به جان باغچه می افتم.سامان های خاکی را درست می کنم و او از چارپایه بالا می رود و انجیرها را از دل شاخ و برگ درخت می چیند واز همان بالا توی حوض پرتاب می کند.شالاپ!شالاپ! قطرات اب به من می پاشد و ما هر دو خنده یمان می گیرد...من اسم آن دختر را نمی دانم اما بی آنکه خودش بداند یک عصر زیبای تابستانی را با هم به خوبی گذراندیم و دوغ و گوش فیل خوردیم...نگاهم را از او بر می دارم و به دل و جگر موتور پیکان نگاه می کنم."اگر تسمه پروانه پاره شود به طور موقت تا نزدیک ترین تعمیر گاه می توان به جای تسمه از جوراب زنانه استفاده کرد"...هنوز کامل از آن دنیا بیرون نیامده ام و هنوز لب حوض لیوان های خالی دوغ و شهد گوش فیل های چسبیده به کف سینی را می بینم...

  • Behnam
به این که روزی دست از نوشتن بردارم بسیار اندیشیده ام.به این فکر کرده ام که برای خرفهم کردن خودم به این همه نوشتن نیاز ندارم.یا به قول شمس هر زمان روح انسان رویی دیگر می دهد که به تبع نوشته های او هم هوایی دیگر می گیرند.باید دست از نوشتن نق هایم بردارم.من به دایه های عزیزتر از مادر نیاز ندارم.با خودم فکر کرده ام بهتر است دوچرخه ام را به تعمیرگاه ببرم و موهایم را بتراشم.زبان فرانسه یاد بگیرم.شب ها با بابا شاهنامه بخوانم و چون آشپزی را دوست دارم جمعه ها برای خودم چیزی بپزم.زندگی نامه های موسیقیدانان بزرگ را توی گوگل سرچ کنم و از سایت مکتبحونه فیلم های آموزشی درسی را دانلود کنم .من بیماری دانلود کردن دارم.هم اینک هم تقریبا مطمئنم که هیچ گاه یک قسمت از آن فیلم های آموزشی را نخواهم دید.منتظر باشم تابستان تمام شود و گواهی نامه ام را بگیرم و مثل ریقوها پشت ماشینی ننشینم.اهواز بروم و که که پز بشوم.حس غربت و تنهایی هوای نوشتن به من می دهد.خواهم نوشت که من کسی را دوست داشته ام و نشده است رسیدن.زندگیم در یک لوپ بی نهایت افتاده است.آدم های مسخره هم که در اصفهان و شهرضا و اهواز یک نمونه شان برای خراب کردن روح من حضور ثابت دارند.آدم های مسخره بمیرید...یادم رفت بگویم که گاهی اوقات هوای دختربازی هم به سرم  می زند.فکرهایی که می خواهم هر شب را با تنوع طلبی تمام با ........... . اما فکر اینکه کار نیکی انجام دهم انگار نمی خواهد به ذهنم خطور کند.چرا فکرهای من این چنین به لجن کشیده می شوند.همین است که می خواهم تصمیم بگیرم تا خودم را از نوشتن بای کت کنم.

  • Behnam
*
در که باز شد چراغ را روشن کرد.دو نفر بودند به مثابه نهنگ. که سایه هاشان روی دیوار آجری شنا می کرد.به موازات هم ایستاده بودند.میزان نبود.شروع کرد به آواز خواندن.آن قدر خواند تا نهنگی از آن دیوار شنا کرد و در سایه محو شد.میزان بود.اما آنها دیگر میزان نبودند...

**
زرنگهای آماتور که همه جا یک عدد نخاله ش  هم هست به حسب تصادف یا اشتباه نزدیک به یک سال وقت او را گرفته بود.دروغ و بلندی دیوار حاشا و اعتماد اشتباه او از ستونهای استوار این دم خور شدن بود.اینک او هوای تازه ای را نفس می کشد.حسرت زمان تلف شده اش را می خورد و متعجب به زندگی مسخره ی این نخاله ها فکر می کند.

***
آه!
از او نمی توان گفت...
تکه های یخ در من اب می شوند
و من هنوز...
  • Behnam