تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

با آن دو چشم زیبایش آیا زندگی را هم زیباتر می بیند؟من تجلی بهار را و شکوفه های نورسته ی بادام را در او می بینم.هر کلمه ای که می نویسم نشان از اندک امید من به ادامه دارد.آیا از بهاران او گنجشکی به تاکستان من پرواز خواهد کرد؟از دل کوچکش آیا ابری بهاری به تاکستانِ تشنه ی من سفر خواهد کرد؟یک لحظه می شود فکر نکرد،تنها روی پله ها نشست و فقط شب را نگریست ؟ در او خیره ماند؟ که ماه را به موهایش گیره کرده است و در پوستینِ تنهاییِ غریبه سرگردان خواب های خوش جا داده است.بیدار شو من تنها هستم.
  • Behnam