اتوبوس جان می کند تا بلندی های برف و یخ گرفته ایذه را رد کند.اس ام اس رسید:"تهران برف اومده...".به تی شرت قرمز رنگش نگاه کرد.چشمش افتاد روی نوشته مشکی رنگ روی تی شرت."Just Do It". بیییییرررر.لرزش گرفت و موهای بازوهایش -که از تی شرت انداخته بود بیرون- نامنظم سیخ شده بود.پوستش مثل پوست مرغ پرکنده دانه دانه شده بود.سرش را چسباند به شیشه اتوبوس.بدنش را جمع کرد.بغل دستیش ژاکتش را آرام انداخت روی پسر.بیرون همه ش شب بود و پسر محو شب خیال می کرد.کمی گرم تر شد.تلفن همراهش را بیرون آورد و لبهای داغش را بر روی صفحه سکرین گوشی چسباند.می دانست آدم برفی قلبی یخ زده دارد به سردی صفر کلوین.
- ۰ نظر
- ۱۳ فروردين ۹۲ ، ۰۶:۳۰