تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

چون رود بسته ای
چون خون، 
که گداخته می چرخد در تنم
آخر شکایتم این است:
عمری صد ساله به من ده خدا!
چون شراب
در گردش دوار جام ها
 چون ابرها
چون فصل ها
چون انگشت اشاره فرشته ها
که فشار میدهند به گِل بینی سرشت
چون رقص سوختن شاخه های بلوط
بیا و این سیکل ناقص تکرار زندگیم را 
در نسوج تنهایی راهروهای دانشکده تعبیر کن
از وازکتومی کلمات در تمکین انسان
از شکستن تعادل دلدادگی و دلبریدگی بگو
بخوان که «کج دار و مریز» نمی شود
...
چه می گویم؟ولش کن
«هذا شقشقیه»
قرار بود در روزهای برقی
سرخ بپوشی 
و موهای دم اسبیت را پنهان کنی
تا جغدها
با دم روباه اشتباهشان نگیرند
قرار بود شمعی باشیم برای تاریکی
در نه توی درون
قرار بود رنج را به شکل خربزه دربیاوریم
و شب ها از قاچ ماه
شیرینی و شادی هبه کنیم
قرار بود به چکامه بگویی
 عمامه صورتی نداریم
قرار بود این سادگی را ساده نگیریم
چون همه دروغ هایمان راست است.
  • Behnam