تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

جایی بودیم که نباید حرف می زدیم باید گوش می دادیم و به یاد می آوردیم.پارچه های سبز در گردباد سوره ها دور سرم می چرخند.سیب سرخ روی میز در لبخند پسر بچه ای پرنشاط می درخشد. چشمم که باز به پیراهن سیاه دوستم می خورد یک قطره اشک به ناگاه.صدا آمد:صلوات!ستون به ستون شکایت گیجی از خودم دارم.در نگاه آشناهای شهر غریب.ختم تلخی بود.

گرم است هوا. من و او  در حاشیه رود قدم می زنیم.این دیگر از کجا پیدایش شد؟؟؟ من می گفتم سراغ تو آمده! او می گفت نه تو خوشگل تری!به سراغ تو آمده.ما که دوست داریم از خودمان فرار می کنیم دیگر نوبرش بود که گوسفندی بع بع کنان دنبالمان راه بیفتد و گرگمان تصور کند.ول کرد رفت.عوضی!

  • Behnam

و آن چنان بی خود از خود بود که دستها در جیب هایش دنبال هیچ می گشتند و نگاه به هر سو می انداخت چیزی نمی دید جز آن چه می خواست.آن چنان این چارچوب تن محصور کننده بود برایش که بین رفتن و ماندن درمانده بود!چون زنبوری که تمنای هزار گل را به دشت می بیند... اما دوستان صبر کنین! پیشتر نرویم! این همه عطش و شور این انسان از رخداد دیدار هر گلرویی که دم بزند! یا از خوشحالی یک انسان پس از گذراندن یک امتحان سخت، یا مرگ افتخار آمیز یک آدمی در راستای هدفش یا ...سخن بگوید. هر چه باشد.دست نگهدارید و چند ثانیه فکر کنید که "اشتباه" در تک تک فکر های او مستتر باشد!در تمام ذرات بدن این آدمی خبطی همیشگی نهادینه شده باشد که وی اشتباهی خشنود است.اشتباهی اشتیاق دارد و ... آنچنان این اشتباه کشنده و مرگبار است که کندوی عسلی را عقیم می کند و نوشته پر حس مرا آبستن گنده گوزی های فلسفی می کند یا ... اما این فکرها این باورها این راه ها چنان مبهم و پر انشعاب هستند که اگر کورمال کورمال نخواهیم مسیری را طی کنیم زیر آفتاب کشنده راه از تشنگی و خستگی جان می دهیم.به ازای کدام وظیفه حق می گیریم؟

  • Behnam