تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

*تسلیم زیبایی زندگی شده ام.به چرخه زندگیم بازگشته ام.حالا می توانم بمیرم. مرگ هم اختیاری ست.وقتی که هنوز حرفی برای گفتن ، پایی برای  رفتن،دستی برای ساختن و دلی برای شنیدن داشته باشم نمی میرم.اینک دور افتاده ام.خیلی دور... و قسمتی از وجود من در جایی جا مانده است." گذشته!" هر گز گذشته ها و خاطره ها نمی گذرند.آن ها در من جمع می شوند. و آن گاه که گذشته ها و خاطره ها خودشان را به من تعارف می کنند ساعتها به خواب می روند .
**دختری کمر باریک با کمربندی طلایی و موهایی پریشان و مهی رنگ که به آسمان می رود بر روی میز من ایستاده است و به من چشمک می زند:"سرد شدم."
***ای کاش طوفانی بیاید و همه چیز را به هم بریزد.و من چاقوی بیرون افتاده از میز  واژگون شده را بیابم که روزی از نوشته هایم قرض گرفته بودم .من می بایست با آن چاقو خراش کوچکی به خشخاش های خیالم می دادم اما.من بیشتر به فتوسنتز نیاز داشتم.من از این درهم ریختگی خوشم می آید.
  • Behnam