تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

همین کافی بود که یوسف یادآور خوبی باشد تا صبر کنم همه هم اتاقی ها بروند روی تخت هاشان و پتوهای تک نفره شان را روی کله شان بکشند و به خواب بروند و رویاها و خواب های شیرین پر شهدشان را ببینند.آهسته با کورسوی صفحه سکرین گوشیم دنبال هندزفریم بگردم و بتهوون را به دنیای خودم دعوت کنم تا در فاصله دو گوش م چوب کوچکش را توی هوا بچرخاند و کنسرت باشکوه تمام  بنوازد.چه می شود؟که این طور می شوم؟موج های فیزیکی با من چه می کنید؟
حالا که با سعید گفتگوی صمیمانه دوستانه ای داشتم و خداحافظی کردیم. به شهرم فکر می کنم که کودکیم را در خود دارد و به مادرم که خیلی دوستش دارم و پدرم که سفیدی موهاش با کت شلوار نوک مدادیش خیلی پر ابهت است برایم و برادرم که با هم خیلی خوش می گذشت. روی نوار گذشته ام سعید هم ملودی آرام و حس لبخندی ست که صدای فلوتش گام بلندتری دارد.
سمفونی شماره نه!هزاران کلمه در ذهن دارم در آستانه تحریر چون اشکی که در حلقه چشم ها جایش نخواهد شد،چون اخمی که فریاد خواهد داد یا چون چوبی در اشتهای گداختن.از بر هم نهی کدامین موج هاست که خورشید از آسمان و دریا زاده می شود؟ انسان بیدار تنهایی در شب غرق شده است...
  • Behnam