تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

گاهی اوقات به ستوه می آیم اما غمگین نیستم.در چشم هایم هیچ اندوه نهفته ای نیست.در قلبم رودی جاری ست که برفرازش موسیقی شنیده می شود.در ذهنم انسان ها برایم مهم هستند و در خیالم لبخندی بر لب عزیزانم نقش بسته است.اگر نقاشی با رنگ های زنده اش مرا نقش کند باید آفتاب بکشد و تو را در مزرعه ی گندم و اگر تو را بخواهد نقش کند باید باران بکشد تا مزرعه دیگر مزرعه ی تشنه نباشد و رنگین کمان پدیدار شود.آن کودکی که با صدای اذان سپیده دم از خواب بیدار شد و در رخت خوابش نشست  و نور سرخی از بالای دیوار خانه ی همسایه شان دید و یک تصمیم بزرگ گرفت و تا همه خواب بودند با آب سرد حوض صورتش را شست و روی سنگی پرواز کرد. اول و آخر امید و دوست داشتن است.می خواهم تو هم بیایی حداقل دو نفر باشیم  و به همدیگر سلام کنیم.

  • Behnam