تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

از گرگ و میش سحر خوابهایم را تعبیر کردم: بکارت از دست رفته یک خاطره همراه با یک موسیقی.هارمونی تند و ملودی چرند.حس مسخره ای بود.همین که فکر می کردم باید در برخورد دوباره به گونه ای وانمود کنم که "نمی دانم" روزم زا خراب کرده بود. صبح دلگیر و کسل کننده با طعم شیر و خستگی پاهایم -که شب را هم راه می رفتند-و فکرهای خراب که امروز را خراب تر کرده بود.ظهر مستند زنبور ها را می دیدم."لاروی که با ژله رویال تغذیه شود ملکه خواهد شد."شب حرف از بدن بود.بدن ورزیده بازیگر تئاتر با خالکوبی های روی گردنش.او آخر هر پرده باید پاشنه کفشش را بالا بکشد تا آرزوهای مردمی را دود کند.چرخه زندگی یک ملت را سابوتاژ کند و زنان را سیاه بخت کند و بگوید:"امروز این مه خیالاتی تو سر داره".
صبح در لابی دانشکده کامپیوتر گوشم سوت می زد.وسط لابی من را دار زده بودند و ساعت پاندولی دانشکده پسری بود سبزه پوست با اخمی که به جای خندیدن و گریه هایش بود.برف ریز.برف ریز...
بکارت از دست رفته یک خاطره.خاطره ای که فقط چشمانش را به یاد می اورم و دیوانگی محضی که درموردش خودم را آزار می دهم.
  • Behnam
هی هی یکریز او گله را به سبزترین بهار می برد.
من در دل چراغان شب روی سنگ فرش های جلوی کلیسا نشسته ام.
او کلاهش را کمی جا به جا می کند و زیر سایه درخت چمباتمه می زند ،چپقش را می کشد، آه می کشد و به گوسفندهایش نگاه می کند.
ارمنی های بداخلاق با بطری های مشروبشان،فروشگاه مخصوص بزرگ ها و دختران نژاد روسی کلافه ام کرده اند  هاج و واج ایستاده ام و فقط مبهوت صدای ویلون کنسرتو پاگانینی شده ام.این صدا کجاست؟ این شاعرانه پرستی من، زندگیم را مختل کرده است.
شیر تازه،آب چشمه و عسل و شراب سرخ ترین انگور -همه- را داشت و نی می نواخت.او باید عاشق دختری باشد که به گندم زار می دود و گیسودرازی می کند. دامنی دارد با بته جقه های ریز و رنگی که در حاشیه دامنه ساده اش نقش بسته است . نیلوفری از میان گودی شانه هایش قد کشیده است و از بالای گوشش بالا آمده و در میان موهایش گل کرده است.دخترک پستان هایی سفت و درشت خواهد داشت که عطر میوه های وفادار کال درختان را می دهد و از ساغر پستان هایش غول های فردای زندگیش را  خواهد نوشاند.
من یک لیوان آب می خواهم و کمی فرصت تا بین مرگ و تاریکی کدام را انتخاب کنم.پیشتر از آن که کامارو اس اس سبز رنگ زیرم بگیرد و مردم گرد جنازه ام حلقه ای بزنند و بگویند ماشین به انسان احترام نمی گذارد.من فقط جرعه ای آب می خواهم تا دست از سر خودم بردارم.
گله همین طور که گلاویز صحرا شده است بین راه بچه می زاید و او باید بره های سفید را به گله برساند.صدای زنگوله ها و آبی آسمان.بره ها و میش ها.دخترک و نی لبک. اگر همین طور بماند او به اخلاق پایبند بوده است.

  • Behnam
لحظاتی را به یاد می آورم که جملات در عین کوتاهی و سادگی مسیر زندگیم را تغییر می داد.بنیان فکرهایم را درهم می ریخت و دنیایی تازه و نو از پشت گندم زارهای تصوراتم کشف می شد.واوو!کودکی پابرهنه ام که به سمت شهر می دوم و در آغوش شهر می پرم.تنها نفس تنگیم مشکل کاشف سرگردان بود.جملاتی ساده که از زبان هایی ساده جاری می شد.1-"یا فریاد بزن یا سکوت کن.ناله نه.بی فایده ست!".2-"تو خودتم نمی دونی می خوای چکار کنی؟".3-"گه نخور".5-"این که می گی «برام مهم نیست» اتفاقا خیلی برات مهمه".6-"آدم حوصله سر بری هستی!"7-"می دونی سزای این آقایی که جلومون ترمز کرد چی بود؟این بود که با یه هفت تیر کمری مخش رو روی فرمون ماشین می ترکوندیم و آرامشی برای ابدیت بهش هدیه می کردیم."8-"تو مگه پیامبری؟خودت هیچ مشکلی نداری که می خوای این کار رو واسه ش انجام بدی."9-"شفت!"10-"بهی ه تقصیر تو بود دیگه!قبول کن."
جملاتی ساده که در لحظه استفاده شان سرمشق یک حرکت بودند.اینک دلم می خواهد با یوسف بروم کوه.بلدرچین شکار کنیم.و کلا دو سه روز فقط کوه.زندگی کوهی.پا روی ریده های خرس بذاریم.برای رفع تشنگی مجبور باشیم آب بارون و شاش کفتار رو با قرص های کلری که درونش می اندازیم بخوریم.یک آن هم از دیدن ماه لذت ببریم.همین
  • Behnam