تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

و سنگی که بین دو عاشق فاصله انداخته است چه راز منجمدی را با خود دارد؟فاصله زنده و زنده تر فاصله دو دنیاست.فرشته کوچکی از شانه راست به چپ می پرد و او که زنده است اشکهایش را با سنگ پاک می کند.شش ضلعی سبز سکوت در میان پرچم های جنگ با سه دروازه کوچک از طاقبست های آبشار طلایی سه ترانه در دل دارد.ترانه ای که سنگها با باران می خوانند ، پرچم ها با باد و من با تنهاییم.من سه بار کشته شدم.من در 18سالگی با گلوله تانک در 23سالگی با مین کوچکی و هم اکنون از بوی خوش شببوها!مرا طاقت خوبی نیست.مرا در انحصار غربت گرفته است پچپچ واژه های نور از دهان شببوها.از حیاط سبز تا خانه پرستاره شما چند بار دیگر باید به سنگ کوبید؟اگر می دانستی که با حضورت چه بهاری به تنهایی من آورده ای همیشه به خودت می بالیدی و شهر به شهر ،روستا به روستا یک خورشید به سقف خانه های تاریک می آویختی. آه! آن وهم شادی که از دهان بهار شنیده می شود چه اندوه بزرگی را آبستن است.

  • Behnam