تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

در یک ماه گذشته هر چندتا فیلمی که تنها دیدم و سکانسی متأثرم کرد مثل بچه‌ها گریه کردم. دفعه آخر همین یک ساعت پیش بود. فیلم CODA را می‌دیدم و یک لحظه‌ای حسی دریافت کردم که گریه کردم. در تنهایی خیلی راحت‌تر بروز می‌کند. هفته پیش که فرهاد خانه‌مان بود جایی تو فیلم «افسانه نارایاما» واقعا می‌خواستم از روی مبل بیایم پایین سرم را روی قالی بگذارم و توی سجده گریه کنم. دقیقا همان لحظه‌ای که مادر پارچه را از روی صورت پسرش که دراز کشیده می‌زند کنار و آن قطره اشک را می‌بیند دقیقا می‌خواستم همان‌جا ویدئو را پاوز کنم و گریه کنم. ای کاش با کتاب‌ها هم می‌توانستم مثل فیلم‌ها گریه کنم. کارشان را بلدند نامردها. اما یک ساعت پیش در آن لمعات، یکهو یاد حرف دیشب یوسف افتادم که از فرد دیگری نقل کرد و وقتی نقل را سرچ کردم دیدم که جمله از محمود بهرامی بازیگر است. این بود «ما به دنیا اومدیم که استادیوم بدون تماشاگر نباشه» بعدش یاد حال خود یوسف افتادم. خوب نبود. بعد یاد خودم افتادم. یک هفته ای هست به شب که می‌رسم قبل از خواب به خودم می‌گویم امروز «خوب» بودم. اما امشب بدم. اگر فردا هم بد باشم. پسفردا هم بد باشم. احتمالا پنج روز خودم را پیدا کرده‌ام. فرق ما با زنان این است که ما عوارض جسمی نداریم در آن چند روز. یک جایی خواندم که اگر می‌خواهید روحیات زنان را بفهمید زندگی عارفان را مطالعه کنید. من اما نه زنم نه مردم. مثل پسربچه‌ها شوخی و مسخره بازی در می‌آورم. مثل دختر بچه‌ها پای هر فیلمی که حسم را برانگیزد در تنهایی گریه خواهم کرد. گاهی چنان تلخ می‌شوم که حتی پسرها هم پرهیز می‌کنند که نزدیک شوند. من هیچگاه پرخاشگر نبودم و نیستم. اما بسیار گاهی تلخم. فکر می‌کنم آدم خوبی هستم. خوب نه به معنی یک آدم کسل کننده اخلاق مدار. البته من بی‌تمدن هم رفتار نمی‌کنم. اما «خوب» برای من که هجایش را روزی بلد نبودم تعریف دیگری پیدا کرده است. نشسته‌ام تاریخچه چت‌هایم را می‌خوانم. هر چه تاریخ نزدیکتر باشد راضی‌ترم. شاید سیر پختگی‌ست.

  • Behnam