تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

۱.خیابان شرم را دیروز دیدم. از میزوگوچی. نمای پایانی فیلم آن‌جایی که دخترک با شرم و خجالت مردی را به سرزمین رویاهایش دعوت می‌کند برای اولین میزبانیش بسیار تکان‌دهنده است. و همه چیز تکرار می‌شود. انتخاب فیلم‌هایی که می‌بینم بر اساس لیستی‌ست که امید در صفحه اینستاگرامش استوری کرده است. ۱۵۰ فیلم اغلب کلاسیک. از آخرین شروع کرده‌ام و حالا شاید نزدیک ۳۰تای آن‌ها را دیده‌ام. امید در استوری خیابان شرم تصویر نمای پایانی فیلم را گذاشته است با این خط توضیح که «نمای پایان، رنج بی‌پایان...»

۲.درست خاطرم نیست یک هفته پیش بود یا دو هفته، از تجریش پس از یک ملاقات به سمت خانه بازمی‌گشتم در مترو، مردی که کنارم نشسته بود سر حرف را باز کرد. حرف سیاست بود. حرفی که در این مملکت همیشه جاری‌ست و بعدش حرف اقتصاد است و بعدترش حرف زن پس از صمیمیتی کوتاه. اما آن مرد پس از حرف‌ها و گلایه‌هایش، خودش را معرفی کرد و گفت ایلامیم. و من گفتم یکی از بهترین رفقایم ایلامی بود. (در مورد فعل بود، باید ساعت‌ها مقدمه‌چینی که چه گهی آخر سر می‌خواهم بخورم. اما از خودم دلخورم. بابت بی‌عملیم و بی‌خیالیم و فراموشیم که پی‌گیر او نبودم و نارفیق هستم(برای فعل هست حرف کوتاهی لازم است زیرا واقعی است و واقعی یعنی در جریان بودن و متاسفم).) فامیل دوستم را پرسید و وقتی که گفتم گفت باید ملک‌شاهی باشد. اما رفیق من ملک‌شاهی نبود. بعد گفتم یک شاعر دوست‌داشتنی هم شهرتان دارد به اسم جلیل صفربیگی. اسمش را که بردم خودش شعری از خودش خواند. تنها پیش از خواندنش از من پرسید که کردی می‌فهمی؟ گفتم کردی ایلامی را صد در صد می‌فهمم و موقع خواندن شعرش دیدم که خیلی هم نمی‌فهمم. 

۳. کلی کتاب خریده‌ام و این هفته یوسف و دوستش و حمید به خانه‌ام خواهند آمد. نه که با هم اما همزمان. هفته پیش خان‌داییم آمده بود و یک شبش هم پسرخاله‌ام آمد به ما سر زد. و جمعه‌ها کسی می‌آید که با او خوشحالم. تصمیم دارم تا پیش از مرگم کتاب‌هایی که خریده‌ام را تمام کنم و لیست امید را تا انتها ببینم.

۴. چرا فیلم کلاسیک ببینیم؟ و چرا ادبیات کهن بخوانیم؟ توی یوتیوب که فیلم‌های بسیار کوتاه تدریس فراستی سر کلاسی را نشان می‌دهد در پاسخ به این سوال جمله بسیار قشنگی گفت و آن این بود که آثار کلاسیکی که به جا مانده‌اند زمان را شکست داده‌اند و عیارشان معلوم شده است. (البته با این شاعرانگی نگفته بود. البته که این جمله من هم شاعرانه نیست. خلاصه این چیزی که نوشته‌ام مضمون حرف اوست.) با خودم فکر کردم که ادبیات در همه ابعادش یک تراژدی بزرگ است. یک شکست بزرگ. این‌که آن‌چه خلق می‌شود در آخر گذر زمان مشخص می‌کند که چه کرده‌ای و این زمان کوتاه نیست و عمر ما کوتاه. شاید کیف بردن از کار خودمان را نباید در تمجید دیگران بیابیم همان خلق کردن لذت تمام است.

  • Behnam