تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

در تنم گنجشکی ست که شاخه ها را پرواز می کند و صبح ها اوازی سر می دهد پر شور.ظهرها که می خوابم از دهانم برگهای سبز بیرون می پرد و فرار گوزنی که صیادش را از پس سمهای خنده اش فرا می خواند.عصرها که کتاب می خوانم تماما انسانم ,عینکم سنگینتر می شود, ریشهایم سفیدتر و از رعشه دستهایم ناراحتی را می تکانم.به خاک نزدیکتر می شوم,غروبها که با رادیو به جنگ سماور می روم و یک فاتحه چایی می نوشم. و ماه! اه!و ماه! زیبا! و ماه!خنکای بهشت!شراره های سرخ از تنم بیرون می ریزد.چشمهای سرخ دیوانه ای در من آشوب می کند.خو نمی کند.پرستار نمی شناسد.نمی پذیرد.مست و خشمگین.روحم را لگد کوب می کند.انگاه که پسری در سکوت شب می گریست.شب به خیر

  • Behnam

کجاست؟ساعت را کوک می کنم.سوییت فندق شکن چایکوفسکی را بی نهایت بار گوش می دهم تا بیاسام.نه!نمی شود.به شبهای مهتاب فکر می کنم. ان شب ها روی پله های سنگی خودمان را نابود می کردیم و فردا خواب الود و فراموش شده راه تکرار را باز می رفتیم. خوابم نمی برد.اب می نوشم و از پنجره خیابان را می نگرم. پشه های نورانی چراغ پیش از افتادن دیوانه می شوند. کجایم؟نفس عمیقی می کشم و به فردا فکر می کنم تا باز کوک دیگری به اصفهان و تهران بزنم.اما خورشید که پشت کوه ها از ترس سیاه بختی م پناه می گیرد تنها می فهمد.از آنها جدا افتاده ام.کجایند؟گوشی همراهم را می گردم .به مدیر شرکتمان زنگ می زنم. تمام می کنم. باز بوی سلف می دهم.می خندم.به مارپیچ گرم و خسته کننده خوابگاه تا دانشکده فکر می کنم و شهری که پختگی را یاد می داد.گرمی دستان کسی را خواهم گرفت که هنوز ندیدمش و به یکباره ریست می شوم.ویروسی شده ام. ناگاه تمام صفحه هایم بسته می شود.یوسف می نیماز می کند.جاوید دیباگ می کند.از احمد فقط صدای کلیک شنیده می شود.چامه گوش می دهد.به ناگاه همه بسته می شوند.کنترل آلت دیلیت!اسکیپ!اسکیپ!آلت اف 4! ری استارت! دیگر بالا نمی آید.دیگر بالا نمی آیم.حتی درخت ها هم شبیه نیستند.و این آشنای کودکی،بی لطف ترین کوه زندگی من است.صلابت پوچ،پایداری پر غرور پر! 

  • Behnam