تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

من و سنگ سفید،من و توپ ، من و چشمهات که پر شده بودند از رود و سنگ. چشمان سرور به ما بود.جعفر ما را می شنید.یاسمن هم بود. فاصله صندلی تا کفشهات را شیرجه زده بودم در نوجوانی،آن موقع کیانوش،رویی کاستا بود و خرکی شوت می زد.فاصله من تا تو ،فاصله شوق رسیدن دستهام به توپ بود تا اندوه چسباندن گل رویی کاستا به تور.هر کسی از یک تیم بود.من از نگاه بچه های سایت می فهمیدم که چقدر بدم که چقدر خوبم.که چقدر مقصرم که چقدر بی گناهم.اینترمیلان و بارسلون و برزیل خوشحالی می کردند و فرانسه و سپاهان و رئال تاسف می خوردند.ایمان هم برای مهدی تاسف خورده بود که سنگ سفید را نیافته بود.بچه های بن بست 5تن دنبال تکه سنگ سفیدی می گشتند تا انتهای کوچه چالش کنند و زیرش کاغذی را پنهان کنند که 5 اسم در دل داشت.ما خودمان را زیر آن سنگ سفید خاک کردیم.آن روز  آن سنگ سفید را من در چشمانت یافتم و خودم را یافتم و خفاش های سیاهی را که در غارهای گوش هایت خانه داشتند را دیدم که از دهانت می گریزند و چشمهایم را کور می کنند.اگر پلک می زدی بهتر میدیدیم اما...اما دیرتر که نجمه آمد و مرا دید دکمه لایک را کلیک کرد رفت پی کارش.دستکش های دروازه بانی بزرگتر از دستهایم بود و فریادهایم بر سر مدافعان ما را پیروز نساخت.
  • Behnam