تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

آدم های پشت سر

پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۴۲ ق.ظ

شاید به خاطر این که آدم حساسی هستم اغلب در روابط انسانیم با مشکل مواجه میشوم.این حساسیت شاید ذاتا ویژگی مثبتی باشد اما اکنون جز آزار رساندن به خودم و طرف مقابلم نتیجه ای ندارد.از آن بدتر که وقتی حساسیتم سمبه ای می خورد تا بی نهایت به رفتار پاندولی خود ادامه می دهد یعنی نمی توانم تصمیمی اتخاذ کنم و طبق آن رفتار کنم.مثلا یوسف بر خلاف آن چه که نشان می دهد که همه چیز را به چپش گرفته است آدم حساسی ست.اما حداقل نسبت به من این خصلت نیک را دارد که تصمیم بگیرد و یک فرد را از زندگیش کنار بگذارد چون ادامه دادن را بیهوده بی منفعت و حتی شاید مضر می داند.خودم هم باید چنین شوم.معتقدم گاهی هزینه چالش داشتن با یک سری افراد در مقایسه با هزینه سازش با آنها خیلی کمتر است.تصمیم ندارم که یک ارتباط را با ناراحتی تمام کنم.کلا از ناراحت کردن دیگران خودم بیشتر عذاب می بینم در عین حال بوده است که تا یک ارتباط را به لجن نکشیده باشم تمام ش نکرده ام.این حالت خیلی پیش نمی آید یعنی رفتن به این منطقه حالت کار دشواری ست.یک مرز آستانه نامرئی درونم باید شکسته شود تا افسار گسیخته شوم و خویشتنداری را از دست بدهم.اما هر سال این مرز سفت تر میشود و نمی دانم این کم شدن حساسیت را به فال نیک بگیرم یا یک زوال روحی.بچه هایها لیسانس ورودی مان از آن گروه های نسبتا یکدست و کم نخاله بود که صمیمیت خوب داشتیم.حتی یک گروه تلگرامی هم بعد از فارغ التحصیلی ساختند تا نهضت ادامه داشته باشد.و نداشت.فضای مجازی در عین حال که خیلی ارتباطات را راحت کرده است خیلی هم نوع ارتباط را سطحی و ناقص می کند.مثلا ممد یکی از دوستانی بود که اکثر اوقات دانشگاه را با او می گذراندم و دو سه بار هم شده بود که دعوا یمان شود در حد عربده زدن وسط سایت کامپیوتر دانشکده و ته دلخری و شاکی بودنمان از یک روز فراتر نمی رفت ولی توی همین گروه تلگرامی بحث بالا گرفت و قضیه بیخ پیدا کرد و همه چیز ناقص و نامفهوم و بی نتیجه به لجن کشیده شد.البته فقط مشکل انتقال کنه مطالب نبود بلکه اصل قضیه سایر اعضای گروه بودند که انگار تماشاچی جنگ گلادیاتور ها بودند و ته دلشان از این به هم کوفتن غنج می رفت.دفعه آخر آنقدر دعوا بال گرفت که بقیه حتی جرات نظر دادن نداشتند.مثل همین دوست دختر سابق ممد که برای حمایت از او گه گاه پارازیت می فرستاد و دفاع های بعضا بچگانه ای می کرد لام تا کاف حرفی نزد.قصه هر چه بود بد تمام شد جلوی چشمان غریبه ها و بدون تخلیه عصبی در حضور فیزیکی همدیگر.حداقل ترجیح می دادم بدون اصطکاک تمام شود اما نشد.خب این خصلت دیگری از من است که جایی برای رئیس بازی در رفاقت نمی بینم.شاید همین است که آدم حساسی هستم شاید به همین خاطر نمی توانم درست تصمیم بگیرم یا تصمیم درست را بگیرم.شاید شاید.دومینوی مشکلات زندگی کاش به این مسخرگی نبود.وقتی چیزی درست نشود با بیشتر انگشت کردنش طرفی نمی بندم.و خواسته و نا خواسته در آرشیو ذخیره میشوند تا یک دیدار کم احتمال واقعی دیگر .

  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی