تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

جوانه ابر از دل خواب

پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۲۸ ق.ظ
می خواستم مثل فروغ فرخزاد که از هیچ شاعر دیگری تاثیر و تاسی نگرفته است باشم.فروغ گونه ای شعر گفته است که پیش از او کسی چنان نگفته است.مهره واژگانش را جوری چیده است که اگر فردی شعرخوان باشد از دور فریاد می زند "شعر فروغ است" و اگر با شعر انسی نداشته باشد تا پایان شعر در تار چسبانکش اسیر می شود.ولی مثل فروغ نشدم.به خودم که نگاه می کنم بسیار تاثیر پذیر بوده ام.هر چند هفته گذشته که با علی پشت گوشی از دبیرستان یاد کرده بودیم می گفت "تو کار خودت می کردی و مسخره کردن بقیه بچه ها زیاد روت تاثیر نداشت." اما داشت.یادم نمی آید به دایره زنگی جو کلاسمان چقدر عذرا رقصیده ام. اما از درون حرصم می گرفت.نوشتن منحصرا نوشتن بسیار تاثیر پذیر بود.داریوش و سیاوش قمیشی،فریدون مشیری،سعدی،مولانا،جیپسی کینگ و هر دلام دولومی که به مذاقم خوش می آمد روی نوشتنم تاثیر می گذاشت.لحظه نوشتن کیف عالم را می بردم.جملات سرهم می شد.چفت می شد.حظ داشت. ولی فردایش واقعا از خواندن آن خزعبلات اندوهگین می شدم.سپیده نقش مهمی در نویسنده شدنم داشت.هر روز و هر شب می نوشتم و فکر می کردم و می ساختم و وبلاگش را چک می کردم.اگر پست جدیدی می گذاشت نوبت من بود انگار و رام نشدنی و با وسواس کلمات را تسبیح می کردم و دایره وار روی صفحه وبلاگم می گذاشتم.اسم وبلاگم قصه های عامه پسند با رنگ پس زمینه قهوه و سبز بدرنگی که یک خودنویس با چند قطره جوهر مرکب گوشه صفحه دیده می شد.به قول انجمن شعریا طبعم روان شده بود برای نوشتن.اما با این سطح از تاثیرپذیری ناامید بودم.همینک هم هستم نه به اندازه قبل.چون اهواز که قبول شدم دیگر هر آهنگی گوش نمی دادم عموما.بعضی شاعرها دیگر اسطوره ای نبودن و قداست ساختگی بعضی شعر ها را با تاید شستم.تغییرات نرم را بیشتر از کوفتن و ساختن دوست دارم.اهواز به خودی خود حرف تازه ای نداشت تازه گرم بود و رفتارهای نامتمدن گونه ای در گوشه گوشه شهر دیده می شد.مثلا هر شب از اتاق خوابگاه صدای تیرهوایی می شنیدیم که برای خوشی و ناخوشی در می کردند.زیاد هم می شد که بخت برگشته ای در جایی خفتش کنند و با چاقو گوشی و کیف پولش را بستانند.خوزستان قطب کشاورزی مملکتمان است که از دل خاکش بهترین میوه ها سربر می آورند.معدن نفت و گاز کشور است که پاشنه اقتصاد کشور روی همین استان می چرخد.خوزستان با رودها و سدهایش نصف کشور را برق می دهد.خوزستان ترمه است که بید به جانش افتاده است.آن جا حضور چامه در کنار ما زندگی مرا به پیش و پس جدا کرد.می خواستم چون فروغ یا شکسپیر به طبیعت نگاه کنم و آوازی تازه در دورنمای شهر سر دهم اما آوازه خوان نبودم.بیشترین تاثیر را از او گرفتم چنان که هنوز خودم را مدیون کسی می دانم که اندیشیده است.انسان کلمه ای است که فهمیدنش زحمت می خواهد.مخصوصا حالا که در بین هزار سرگرمی غرقیم و زیاد لایک می کنیم.همه ما مثل دومینو هستیم تنها تلگنری کافی ست تا سلسله وار کاری را انجام دهیم ، بدون آنکه لحظه ای مقاومت کنیم و بر وفق مراد دیگران وا ندهیم.دو شب گذشته خواب دیدم که خوشحالم.خندان که ابر جوانه نور زده است تا غوره سبز را شیرین کند.دست انداختم تا طلیعه نور را بگیرم و بخورم اما سراب بود.
  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی