تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

بطالت

جمعه, ۲۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ق.ظ
چه بیهوده بودیم.طرفی نبستیم.تصدق واژگان بزرگان می روم. چه کوچکم! از من گریخته ست تمام شادی ها.هیچ معنایی پشت اندوه نمی یابم.خواب،خوراک،شروور،موزیک،مجددا خواب.نه تلخم نه شیرین.روزها تکرار می شوند.همه کس از قبل برنامه ریزی شده اند.همه حرفهایشان را از نگاه شان می یابم.سنگی شده ام که گنجشکان از دیدنم هراس نمی کنند.بر شانه م می نشینند و سروصدا می کنند. به وضعیت موقت بی حسی رسیده ام.یک سایه قدم خواهم زد.یک جام شراب خواهم خورد.حرف برای گفتن ندارم.کلا نظری ندارم.مرده ام.به وعده قطعی فکر می کنم خوابم می گیرد.هیچ خبری نیست.رخوت و بطالت لذت بخش شده اند.لذت چه معنایی خواهد داشت فردا؟روزی آخر قرص ها را خواهم خورد.
  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی