تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

برای احمد شاملو

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ق.ظ

در تنم گنجشکی ست که شاخه ها را پرواز می کند و صبح ها اوازی سر می دهد پر شور.ظهرها که می خوابم از دهانم برگهای سبز بیرون می پرد و فرار گوزنی که صیادش را از پس سمهای خنده اش فرا می خواند.عصرها که کتاب می خوانم تماما انسانم ,عینکم سنگینتر می شود, ریشهایم سفیدتر و از رعشه دستهایم ناراحتی را می تکانم.به خاک نزدیکتر می شوم,غروبها که با رادیو به جنگ سماور می روم و یک فاتحه چایی می نوشم. و ماه! اه!و ماه! زیبا! و ماه!خنکای بهشت!شراره های سرخ از تنم بیرون می ریزد.چشمهای سرخ دیوانه ای در من آشوب می کند.خو نمی کند.پرستار نمی شناسد.نمی پذیرد.مست و خشمگین.روحم را لگد کوب می کند.انگاه که پسری در سکوت شب می گریست.شب به خیر

  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی