تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

گل پلاستیکی

شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۷ ق.ظ
ما را بی بزک می خواست و به گل پلاستیکی که در جیبش گذاشته بودیم تف کرد.ما معنای طبیعی بودن را نمی دانستیم و اگر بد نبودیم در اشک خود غرق نمی شدیم. خروس ذبح شده پیش از سحر بودیم و از گلویمان جز صدای اصلی و زبان مادری گاهی هم تنک واژگان انگلیسی بیرون می پرید.ما یک لشگر آدم بودیم.گاهی صدایی شبیه "قل" "قل" می دادم و چیزی از آن تو نمی آمد تا بگویم.ما یک عالمه آدم بودیم لخت و سکسی تووی ساحل نیس فرانسه و زیر خورشید پژمرده گوشه آسمان حمام آفتاب گرفته بودیم.نه دروغ گفتم ما هیچ جا نبودیم اتفاقا شب بود و مورچه ها از سر و کولمان بالا می رفتند پاهایمان تاول زده بود و کشیک خودمان را می دادیم تا کسی نفهمد خودی هستیم.یعنی ما از خود آنها بودیم ولی آنها یک چیزیشان بود که از ما نبودند.ما خیلی بودیم بی نقشه و بی فرمانده و بی ستاره و به جایش پر از شهوت و پر از چپاول بودیم.این بوم نقاشی هم تحرک دارد در چشم های لعیا دختر همسایه و حرص زاییدن دارد.مثل مجید که وقتی از ماشین پیاده شد به فحش هایی که می خورد بی اعتنا بود و گفت طرف خودش از چیز دیگری غمگین است...


  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی