تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

سراغ تو آمده

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۰۹ ق.ظ

جایی بودیم که نباید حرف می زدیم باید گوش می دادیم و به یاد می آوردیم.پارچه های سبز در گردباد سوره ها دور سرم می چرخند.سیب سرخ روی میز در لبخند پسر بچه ای پرنشاط می درخشد. چشمم که باز به پیراهن سیاه دوستم می خورد یک قطره اشک به ناگاه.صدا آمد:صلوات!ستون به ستون شکایت گیجی از خودم دارم.در نگاه آشناهای شهر غریب.ختم تلخی بود.

گرم است هوا. من و او  در حاشیه رود قدم می زنیم.این دیگر از کجا پیدایش شد؟؟؟ من می گفتم سراغ تو آمده! او می گفت نه تو خوشگل تری!به سراغ تو آمده.ما که دوست داریم از خودمان فرار می کنیم دیگر نوبرش بود که گوسفندی بع بع کنان دنبالمان راه بیفتد و گرگمان تصور کند.ول کرد رفت.عوضی!

  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی