تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

از این دم تا آن دم هزار نفس دیگر است

دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۰۳ ب.ظ

خدا واژه ای ساخته بود و با چند واسطه بر زبان دوستم جاری ساخت و من آن را نیوشیدم.چون کویر که باران را می نوشد.چون کودکی که با شنیدن صدای تپش قلب مادرش می خوابد."بی نهایت خویشتن دار باش!".چون ذکری که هر کاسب هر صبح برای گشودن دکانش بر زبان می آورد هر دم با خود تکرارش کردم.بی نهایت... بی نهایت...بی نهایت...برای اسیری که چشمهاش را بسته اند صدا غنیمتی ست.برای شبگرد گم کرده راه ستاره ها نجات بخشند.برای من که عاشقم(نه این که بوده باشم!هستم!) حرفها و فکرهای کوچک هم ارزشمندند.چون اعدامی که به رگبارش بسته اند دستهایم را روی قلبم گذاشته بودم.من پر از گلوله ام.داغی خوبی بود شما نمی فهمید.

  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی