تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

نمیدانی چه تلخ می گذرد،"خاص!"

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۴۴ ق.ظ

آه، نمی دانی چه تلخ می گذرد! نمی دانی صبر،در انتظار بهتر شدن تا چه اندازه بی فایده است.ما هزار ساله هم شویم شراب نمی شویم.احمد می گوید وقتی ناراحت می شوی بدان که فکر اشتباهی می کنی. آه،نمی دانی چه تلخ می گذرد وقتی که بهار را زیبا نبینی و به صدای بلبلی دل نسپری و کتاب ها همه بی روح باشند برایت.مگر جایی بهتر از آن جایی که تو هستی هست؟بهشت؟ هزار گرگ از درونم زوزه بر می آورند برای ماه! به چهار خلط خواستن خون می ریزند.تعادل ندارم.خواستن و بریدنم دیوانه ام کرده است و دل به هر کدام بسپارم آخرش تلخ است.من فکرم اشتباه است دوست عزیز ولی هیچکس نمی داند من آن حرف ها را به خودم زدم و آن ها دنبال سومی می گشتند.

  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی