تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

لحظات خوب با هم بودن

يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۱ ق.ظ

اول بهار که گل ها طراوت سفت و تازه ای دارند و هر سخن از شادی ست. ای باد پیر ، عطش رفتنت هست هنوز؟خون باز نمی ایستد در رگهای من،در قلبم هنوز بوی دست های مادرم می آید.موج ها مکرر رفتن!باز نمی ایستند،در ساحل دختری کفش هایش را جا گذاشته است. در آن لحظات جاودانه ی با هم بودن ، دنیا با ما مهربان بود اما زمان به ما حسادت می کرد.آن روز که ملافه ای سفید بر صورتم خواهند کشید،باد پیر بویش را از حیاط خانه یشان به حیات دنیای من آورده است و من رفته ام.

  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی