تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

نستوه

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۸ ق.ظ

خانه خودمان مهمان شدیم! همه به من نگاه می کنند و از خانواده ام  مرا می پرسند(!).این پسرک خوابش می آید؟ نکند دلش زن می خواهد؟ روزه ست؟ آقای اخلاقی چرا عنق ندارن؟ بی توجه به سوالها،به انجیر بریده مان نگاه می کنم.شاخه های سبز و باریک و زنده ای از جانبش بالا آمده اند.زیبا!فوق العاده زیبا!ست.سمج و سخت زندگی سبز زمین را شکافته است.کلافه ام. می خواستم از آن جمع فقط مادرم را بغل کنم روی دوشم بگذارمش و دوتایی از خانه فرار کنیم.برخاستم و کنار انجیر بند کفش هایم را بستم، پدر مرا دید و فهمید.بحث گل انداخته تاریخ خیانت ترکان قشقایی را نیمه تمام رها کرد و او هم بلند شد و ما دو نفر را بغل کرد روی دوشهایش گذاشت و سه تایی از خانه فرار کردیم.
بر سنگ ها دراز می کشم و با لالایی اندوه بار زمین به خواب می روم.
*بگذار فقط او
خارها را ببیند
که چشم دارد گل سرخ را ببیند


شب از پس روز می گذرد و کاج ها جای نخل ها را گرفته اند.طعم شیرین یک توت رسیده ،در محله کودکی لبخند را به چهره ام می آورد.روی دیوار اثر کمرنگی از ذغال هنوز برجا مانده است:"بن بست".
یاد باد آن که به اصلاح "شما" می شد راست/نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود
حافظ!"شما"ی تو که بود؟؟؟



*تاگور

  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی