تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

احمد

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۵ ق.ظ

گذر آرام ابرها در آسمان،مرا به فکر فرو می برد. به راستی عصمت و سفیدی پاک میلاد یک آدمی تا کجا همراه اوست؟ابرها،ترانه هزار پرستو را می شنوند،مست می شوند،خورشید را می پوشانند،هزار ترکش آفتاب را به جان می خرند، اما همچنان عصمت یک غنچه گل را دارند.احمد یک ابر است.تا دلم آسمان نخواست،تا مادمی که هوس سر زدن به کوچه ی آسمان نکردم و چون چراغ خیابان تنها پیش پایم را می نگریستم،احمد را نیافتم.صافی و صداقتی محسور کننده در تمام حرفها و نوشته ها و رفتارش دیدم چون ابری که شرق را به غرب می پیماید و آسمان را زیباتر می کند.
روز آخر ، این تن چقدر داغ بود و.... حالا هم نمی خواهم بنویسم چون شاعر نیستم و جز شعر نمی توان  آن اشک ها را نوشت.شب بخیر!

  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی