تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

فیلتر قرمز

شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ق.ظ

کبریت را از جیبش بیرون آورد و نخ سفید میان لب هایش را آتش زد.دودی سفید از انحنای گونه اش بالا رفت،چشم هایش را سوزاند و ابری ناپیدا شد.به اطراف نگاهی انداخت و کامی دیگر گرفت.در این لحظه هاست که منگی خفیفی مغز را ماساژ می دهد و خستگی را از نوک انگشت ها بیرون می پراند. بدن امانت است و روح با پاهای آجریش به چشمان سرخش می نگرد .دود سفید ابری ناپیدا می شود و روح با دستهای بزرگش یک کام دیگر  از آن نخ سفید می گیرد. در خلسه ی خوب لختی و رخوت می گوید سخت گرفتی رفیق.روی نیمکت می نشیند و در انحنای ِدود به صدایِ سوختنِ کاغذِ نگهدار گوش می دهد .فکر می کند به آخرین سلامش به دختری آشنا و آخرین شعری که از بر کرده بود.بیتها را پر لکنت و تباه بیان می کرد و روح، سبک از بین انگشتهایش رها می شد و به آسمان فرار می کرد.ای شط شیرین پر شوکت من... ای تکیه گاه و پناه... زیباترین لحظه های.... پر عصمت و پر شکوه تنهایی و خلوت من... 

پای سوخته و آجری روح سنگینش را با تلنگری از خود دور می کند و منتظر می ماند تا رهگذری آن را لگد کند.

  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی