تو هم یک نفر بودی
سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۳۰ ب.ظ
پله ها را بالا می آمدیم با بشقاب هایی فلزی که با ترشی و ماهی و برنج پر شده بود.آن روز ها، خوابگاه برایم پله بود و پنجره هایی بسته .محل جمعی از انسان هایی که بیشتر از خودم گیج می زدند.این که تو نامزد داشتی و وقت و بی وقت صدای گوشی موبایلت می آمد و ما گوش تیز می کردیم تا صدای نازکی ، نامت را بر زبان بیاورد خودش خیلی بود برایمان.کُرد چارشونه عینکی ،آق لنگر،چکاوک صبحگاهی اتاق 27 ، رفتنت را باور نمی کنم.غروب دورترین اتفاق برای تو بود. به فاصله زمین تا تخت هر روز صبح، ظهر، شب ما همدیگر را سلام می گفتیم و سر یک سفره نان می خوردیم.در حال و هوای عاشقی و دوست داشتنم به کسی که یکبار هم ندیده امش، این که تو در آستانه تاهل بودی خودش خیلی حرف بود.حالا اگر بخواهم گذشته ام را یاد بیاورم حرف بیشتری از تو ندارم و چیز زیادی از تو نمی دانم.هیچ! ما را چپانده بودند توی اتاقی که پنجره هایش سفید و بسته بود.من هم بودم تو هم بودی.تو از بین میله های پنجره پر زدی و رفتی. من هنوز رد نشده ام.این بار اگر تاس انداختند ،زندگی، چه کسی را از در پشتی خداحافظی خواهد کرد؟
- ۹۳/۰۷/۱۵