تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

دوستان 3

پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۱۷ ق.ظ

فاراد!توی عکس فقط ما دو نفر سبیل داریم و فقط ما دو نفر هستیم که خواستیم موهامان بلند شده باشد.دوران راهنمایی همکلاس بودیم.اولین بار با هم نماینده ی کلاس شدیم.اما اولین برخورد جدی وسط زنگ ورزش بود که یقه اش را گرفتم و یک لگد به پایش زدم و او هم دستم را چنگ زد.اول راهنمایی به علت بلوغ زودرس قلدری بودم برای خودم.به هر حال اول دعوا آخر رفاقت بود برایمان.این که هر روز به همدیگر زنگ می زدیم و درمورد فیلم ها - آن هم در سن پونزده شونرده - صحبت می کردیم فازمان را از بقیه جدا می کرد. کتاب می خواندیم، فکر داشتیم. شکاف های بزرگ و اتصالات بزرگ تر ما را در فاصله الکترونی مناسب حفظ کرد.اما یقینا شباهت ها بیشترند و مراتب دوستی صدقه همین شباهت هاست.فکرم این جاست که چرا در مورد فرآد خودسانسوری دارم.مثلا به این فکر می کنم که چرا ننوشتم که از موفقیتش در هر زمینه ای ناراحت می شدم و یک ماه پیش این قضیه را به خودش هم گفتم و خدا را شکر می کنم که توانستم آن تفکر منزجر کننده را تغییر دهم.یا چرا ننوشتم که در نهضت انگولک در هر دو جریان ایشان نیز ید طولایی داشتند. ذهن فعال و خردمند فاراد همیشه برایم حیرت آور است و خوشحالم از شناخت او در زندگیم.می خواهم از جاوید بنویسم.او توی عکس نیست.اما در ذهن و قلب من هست و می بینمش.هربار که دکمه پاور لپ تاپم را فشار می دهم به یاد جاوید می افتم.به این که لپ تاپ حلیم بود در دستهاش.آن قدر که با جاوید راحت بودم و بی دغدغه و اضطراب حرف هایم را به او می گفتم در نوع خودش بی نظیر بود. در مورد دخترها و نوع برخورد با آن ها با هم صحبت می کردیم.یا مسائل خیلی کوچک جنسی که گفتنش به فردی دیگر به جد سخت است برایم.جاوید، من را بسیار کمک کرده است.دو سه باری هم از مخمصه نجاتم داد.دمش گرم.دست مریزاد. روحیه ی شادش رخوت را از تنمان جدا می کرد. خارج از اخلاق هم شوخی و مسخره بازی در می آوردیم و مهم این بود که من هم بودم و از همان کارها لذت می بردم  و لذت بخش تر این که بعد ها که من و جاوید بزرگتر شدیم و با سوغات ایلام دم خور شدیم جاوید بیشتر شرایط را درک می کرد و  رعایت حال دیگران را می کرد. منطقی بودنش چهار سالِ کارشناسی را در یک اتاق کنار هم با خوشدلی نگهمان می دارد.چهار سال فراموش نشدنی!

  • Behnam

نظرات  (۱)

صدای اون دورانمو یادت رفت ذکر کنی ! :دی
دنیایی که از اتصال معماری و روانشناسی بوجود می آد خیلی پیچیدس، معماری با این که چندین هزار سال قدمت داره (میگن انسان از وقتی معماری کرد که دست به انتخاب زد؛ مثلا این غار از غار اون طرف رودخونه واسه زندگی کردن بهتره) ولی این شاخه از معماری بیشتر از نیم قرن عمر نداره. توی این شاخه س که "تصویر ذهنی"فرد تعریف میشه. تصویر ذهنی به کلیه محسوساتی میگن که به خاطر فرهنگ، فعالیت ها، عواطف و احساسات و ناآگاه فرد توی ذهنش ثبت میشه (مثلا من هروقت به بازار ماهی رشت فکر میکنم ناخودآگاه نفس عمیق می کشم) البته توی معماری این تصویر ذهنی مربوط به فضاس مسلما !
راستش وقتی داشتم متن رو میخوندم فکرم رفت سمت این موضوع که تصویرهای ذهنیت توی ذهن منم ثبت شده !
پاسخ:
جریان سیال ذهن من با همین تصاویر ذهنی زنده اند.از همین رستاخیز واژه ها...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی