تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

مرثیه ای برای انسانیت

پنجشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۲۶ ق.ظ

هفت کودک در ساحل می دوند.فقط می دوند.فقط می دوند.یک خانواده در یک صبح تابستانی می خواهند پشت میز صبحانه بنشینند.فقط می خواهند پشت میز صبحانه بنشینند.در یک خانواده دیگر،پدری لباسش را به تن می کند،دختری خودش را در آینه نگاه می کند،پسری مدیترانه را نقاشی می کند و مادری یک استکان چایی برای خودش می ریزد.در همین اثنا که دارم این چند خط را می نویسم چند موش کوچولو از آسمان آمدند و میز صبحانه آن خانواده را خوردند.در خانواده دیگر،آستین پیراهن پدر از دستش جا ماند،آینه دیگر دختر را ندید و مدیترانه ی قرمز نقاشی پسرک به استکان چایی مادر سرریز شد.آن هفت کودک هم در ساحل ایستادند تا موش ها به آنها برسند.

  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی