تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

گوزن های وحشی چشم هات

دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۲ ق.ظ

ساعت پنج می شد جفت پا می پریدم توی حوض خانه یمان.تمامی ظهر افتاب به آب تابیده بود و آب باب طبع بود از نظر دما.ماهی شش هفت ساله ای بودم در کش و قوس حوض.شالاپ شالاپ می کردم.گرداب می ساختم و با جباب های ریز گرداب را زیبا می کردم.تمرین نفس گیری هم داشتم.تمرکز یک دو سه قل قل قل.چشمهام به سختی زیر اب باز می شد.کف حوض سبز بود. دست هام لمس می کرد لیزی و سفتی کف حوض را.در زیر اب مهم ترین کشف،یافتن در توپی حوض بود که اگر بیرونش می کشیدم گرداب می شد ،آب پایین و پایین تر می امد و دور خودمان می چرخیدیم تا به لحظه ای که سرازیر می شدیم به باغچه.ناقوس ها برای من به صدا در می آمدند و با یک جهش از دریا به خشکی می رسیدم.پاهای برهنه ام داغی موزاییک های حیاط را می بوسید و پدرم شیر آب را باز کزده بود و شلنگ آب را گرفته بود روی من.تکه های سبز آسمان را از من می شست.آب یخ بود باید طاقت می آوردم.لحظات انتظار و بی قراری تا این که در ملافه ای بزرگ کادو پیچ بشوم و گرمیش را حس کنم و پدرم کله ام را در دستانش محکم بگیرد و خشک کند.آه!حالا که پا برهنه به آسمان سبز حیاط خانه یمان آمده ای و سطلی آب از چشمه خواهی برداشت.کودکیم را در نگاهت می بینم.گله ای از گوزن های وحشی چشم هات رم کرده اند در من.همیشه به خودم می گویم این ماه گرفتگی زود بود برایم .

  • Behnam

نظرات  (۱)

دوست من!

 حضور حاضر پدر در نوشته های تان طرحی است تا حرف حرف متن راست برابر آدمی بایستد.این نوشته ها برای من یادآور زمان هایی اند که درگذشته اند شاید هم هیچ گاه نبوده اند.یاد و یادگارهایی در قاب چند صحنه ی تلخ. اینک من حتی از لمس واژه ی پدر نیز عاجزم.در ذهن خام من همیشه این شعر سهراب تخیل پخته ای است از آن نداشته ها و نداشتن ها:

پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف،

پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی ،

پدرم پشت زمان ها مرده است.

...

پدرم وقتی مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند.

مرد بقال از من پرسید : چند من خربزه می خواهی ؟

من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند؟

سپاس برای این پدریان و پسریان معکوس.

 

پاسخ:
دوست بزرگوار من!
خدا پدرتان بزرگوارتان را بیامرزد...
آرزو دارم فرزندانتان (ان شاا..) و خانواده در سایه و پناه شما همیشه بمانند!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی