تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

از اتاق ها تخت داریم برای خوابیدن.

شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۳۴ ق.ظ

من عاشق دختر رز هستم. یاد دارم که با او دست‌های نیایشمان را به سمت آسمان بالا بردیم  و از کف دست‌هامان آفتاب را نوشیدیم.آنگاه منِ تاک ایستادم و سایه‌ام را زیبا‌تر دیدم.من و دخترم می‌دانستیم که چشم‌هامان از ازل خمار بوده است و خاک رخصت حلول هیچ جان تازه‌ای را در خودش نمی دهد و در آن یارای ریشه دواندن هیچ مهمان ناخوانده‌ای نیست.بین سبزی موهایش شاخه‌هایم پیدا شده‌است و در بالای حجم سبز زیبای زندگی و تازگی،دست پیر و خشکی به دخترش اشاره می کند. صمیمانه به سان پاییز و زمستان سرد و پر لکنت کنار هم ایستادیم و هیچ کس دوست ما نیست.زمان را می خوانیم و برای شب هایی که می گذرد  اتاقی داریم و از اتاق تخت هایی برای خوابیدن.

  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی