تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

سوال؟

جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۲ ب.ظ

هنوز که هنوز است برای داستانی که هیچ جایش نیستم و فقط کنجکاوم و پی گیرش شده ام تنها یک جمله -که از چند کلمه ساخته شده است و آخرش نقطه .آن هم نه فارسی بلکه فینگلیش-می تواند ناراحتم کند.بی اعتمادم کند و بمباران سوال را در ذهنم رقم بزند.آخر چرا؟چرا من با این همه اهن و تلپم گیر کرده ام در این باتلاق؟
هنوز باور نکرده ام!باور نیافته ام که از این پس باید هر روز  بوی دریا را نفس بکشم.من کویر می خواهم آفتاب سوزان و سرمای زیر 22درجه ی سانتی گراد.من بچه ی ناف ایرانم.دقیقا همان وسط که اگر دکمه اش را بزنی من می پرم بیرون و سه بار می گویم من دیوانه ام.دیوانه ام.دیوانه ام.من می خواهم به نظاره کوهی بنشینم که عطش داشته باشد و لخت و هوس انگیز.صخره هایش را انداخته باشد بیرون و زانوانش را یواشکی نشانت دهد.با چشمانش فریاد بزند من صعب الوصول هستم! این شیطان کوه لاهیجان چه شد آخر؟از سر تا پایش درخت است و سبزی.مثل ناحیه شرمگاهی می ماند که یک ماه واجبیش نکشیده باشی.آخر این لهجه شد؟این هیجان الکی و کشدار بودن کلمات که روی زبانشان می چرخد و بیرون می آید خاستگاهش چه چیزی می تواند باشذ آخر؟بهانه ام داشتم که آوردم از آخر، آخر کردن هایم مشخص است.
ای کاش برای آدم ها چیزی مثل خط کش وجود داشت تا حالیشان کند تو!در حال حاضر صد و پنجاه و هشت سانتی مترت زیر "نکبت بودن" است.دو سانت مانده به دماغت.که بعد از آن غرق می شوی و می توانی امیدت را از دست بدهی.چقدر از خودم فاصله گرفته ام؟یک نفر به من بگوید.
هجرتمان به مثابه چه بود؟زنده بودن؟یا آسوده زندگی کردن؟یا فراتر از این ها که من نفهمیده ام هنوز؟

  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی