تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

روزهای پایانی

جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۶ ق.ظ

منتظرم تا خوابم ببرد.تا دست از نوشتن بردارم.می خواهم از این به بعد سایه ای باشم زیر ساعت 3عصر و هر دم که باد می وزد چشم هایم را ببندم.من نشستن زیر سایه ی درخت را پذیرفته ام.من پریشان شدن را پذیرفته ام. و آن هنگام که به زمان می اندیشم ، سایه ام کوتاهتر می شود.جمله جادویی بر زبان هیچ دوستی نیست.جمله جادویی را در گوش هیچ کس زمزمه نمی کنند.همه آن را می دانیم و گفتنش را نمی خواهیم.زمان می گذرد و سایه کوتاهتر می شود.

بیشتر به خودش نگاه می کند و می فهمد که دستهایش بلندتر نمی شوند و پرپشتی چمنهای روی سینه اش همین است که آینه نشان می دهد.ترس برش داشته است که صفر است.صفر کله گنده ای که سبیل دارد و موهای بلند و لب های بنفش.صفر مثل یک چنگک ندارد که خودش را آویزان کند و بالا برود،گرد است.قل می خورد می رود پایین.آینه شقیقه هایش را فشار می دهد. سرش گیج  می رود از بس که چرخ خورده است.از بس که دست انداخته است و قلابش جایی گیر نکرده است.می شود با جاکشی ترفیع گرفت مثل سی سی بکستر در فیلم آپارتمان...فقط با همان شغل شریف...وگرنه ربات دستورالعمل خوان هیچ گاه معمار سازنده نخواهد شد.آدم معمولی در آینه تمام قد تمام شده است.رشد متوقف شده است.اضمحلال!اگر مثل انجیر خشک عمر کند روزی را منتظر باید بود که خارج از کنترل تلنگش در می رود و نوه هایش به خزعبلاتش می خندند...به چشمهایش خیره می شود سقوطی ابدی ست،به زمین انگار نمی رسد هرگز...

  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی