تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

سوختن

يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۵۵ ق.ظ

هزار مشعل آتش در خونم دارم و جرقه های تب ناک و هوسناک از چشمانم بیرون می پرد.دست هایم،شاخه های سوزان هستند و بر هر شاخه ی دستانم ،پنج گل رز مرده است. داغم امروز و نرمی بادامی تنش  هزار مضراب آهنگ می نوازد...در آفتاب تموز اهواز چون خرمای رسیده ای در آستانه ی افتادن،به سختی هنوز دست مادرم را در دست دارم و برای خورشید سمج، زبان بیرون می آورم.اگر نفس بکشم اگر ببینم اگر راه بروم گدازان تر می شوم انگار که خدا  از هفت تیرش مرا شلیک کرده باشد تا در قلب زمین جان بدهم.

  • Behnam

نظرات  (۱)

من از قفس تنهایى خویش بیرون نخواهم آمد!
ولى در این تنهایى جهان با من است.
و من بیهوده در ماوراء جهان
جهانى دیگر را آرزو مى کنم
بیژن جلالی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی