تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

دف _ بیمارستان

پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۱۵ ب.ظ
همان طور که داشت تکان تکان می خورد تا درست روی صندلیش جا بگیرد به گوشیش هم نگاه می کرد که پیامی نیامده بود.داشتند سازهایشان را کوک می کردند و در فضا بوی الکل می آمد.رامشگران کوچک زیبایی جلوی چشمانش با شروع خنیاگری کنسرت، دایره وار می رقصیدند.سنگینی نگاه ابهت تصویر گوشه تالار او را به خودش می آورد اما به لحظه ای که دف با پای کوبی های اسبان جنگی هم صدا می شد او باز بوی الکل را می شنید و ملافه های سفید را می دید که فرشتگان سفید آن را دایره وار می چرخانند و جرینگ جرینگ پابندهای طلاییشان را تکان می دهند.مادرش بود.پدرش بود.گرمی بود.پشت گرمی بود.خیال بود.تشویق بود.کف زدن بود.تار بود.کمانچه بود.دف بود.پیانو بود و قدیسانی کوچک و سفید پوش بودند که بوی بیمارستان می دادند و از جلوی چشمان او ویلچرهای ترد برفی را به اعلامیه های روی دیوار سر می دادند.دیگر به موسیقی گوش نمی دهد فقط موجهایی فیزیکی را می شنود .فکر می کند و خیال می کند که پیر شده است و ابرهای سفید کوچک بر موهایش خوابیده اند.تخیل شاعرانه اش چنین از مرگ تصویر می کند: بر تختی از گل های مریم در روزی برفی و گلبول سفیدی که چشمان خیره به پنجره را می بندد.
  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی