تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

خوش حال باشیم دیگه!

شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۲، ۰۴:۲۸ ب.ظ
مثل حالا که یک جای دنج توی کتابخانه مرکزی پیدا کرده ام و دستم را جک زده ام زیر چانه ام و از شیشه عمارت گل رز، محوطه سبز و بی خزان دانشگاهم را نگاه می کنم، فکرها و حس های دنجی داشته ام.
همین احمد خودمان که مصداق فکرهای بزرگ و دست های کوچک است و همین عبارت "خبری نیست..."اتگار آرامش استامینوفن کدئئن هایی ست که هر شب می خورم.البته می توانیم توی خوابگاه با جاوید و طیب سنکرون وار بگوزیم و خوش حال باشیم.وقتی که صبح ها خروس خوون باید بیدار شویم و 6 فرسنگ راه را توی اتوبوس خواب و بیدار با صدای هانیه (مجری رادیو،که بوی گند دهانش خفه مان کرد)که می گوید:"هم وطن صبحی تازه! امیدی تازه! و خزعبلاتی از این دست.... همزمان با پرسنل دانشگاه می رسیم به دانشکده مهندسی.و سرآغاز با بوی دستشویی هاست و هواکش هایی که با نهایت قدرت هوا را هم می می زنند تا بهتر نفس بکشیم.من خودم را هم نمی شناسم چون نوشته های گذشته ام را نمی فهمم و می فهمم که دارم کوچولوتر می شوم.چون من بهنام تاکی نیستم من 9050005 هستم که بارکدم را چسبانده اند پس کله ام تا وقتی که کارت تغذیه ام را فراموش می کنم،کله ام را جلوی این سنسور های قرمز رنگ بگیرند تا زیباترین موزیک قرن یعنی "دی د دی ی ی دی د"را همه بشنوند و توی فضاهای خالی سینی فلزی سلف برایم برینند و لبخند زنان از این که از مردنم جلوگیری کرده ام خوش حال باشم.من خودم را نمی شناسم و لباس های دیپلماتیکم را در آورده ام و حالا که به چمران همیشه سبز خیره شده ام و از عرضه شدن زیبایی ها لذت می برم،نوشته هایم چیزی دیگر می گویند.افسوس...
  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی