پاییز
دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۴۸ ق.ظ
ارتشی ها تفنگ هاشان را با دو دست بالا بردند.زن ها از تراس های آپارتمان گل پرتاب می کنند و بچه ها سوت می زنند و خوشحال هستند.جنگ جهانی دوم خاتمه پیدا کرده است.Game Overقرمز رنگ بزرگی روی پوستر پایان جنگ جهانی دوم کجکی نوسته شده ...
مدادهایم را تراشیده ام و خزان های کوچکم را کادوپیچ کرده ام.لباس های اتو کشیده ام را به تن می کنم و به آینه نگاه می کنم.شق و رق می ایستم.شق و رق می روم.ما در تصادف چهارراه همیشه، همدیگر را یافتیم.در اضطراب های پاییزی تنها من و تو زود به مدرسه می رسیدیم.درس می خواندیم درس می شنیدیم.می نویشتیم.خط می زدیم.پاک می کردیم.ما با بوی کاغذهای کاهی بزرگ شدیم . کفش هایمان را عوض کردیم.جوراب های ضخیم به پا کردیم.عینک زدیم.شق و رق ایستادیم.شق و رق راه رفتیم.حالا به تو می گویند بانو .بانوی مهر با چشمانی آبنوسی و صدایی به گرمی تابستان و با چادری سیاه که یونیفرمهای کودکی را فراموش کرده است.من اما هنوز پسربچه ای هستم که فقط صدایش بم شده است.شب ها خواب فرفره آبی می بیند.خواب کودکیت را می بیند و با همین چیز ها شادمان است.هنوز پاییز را تمام نکرده است.پاییز به دنیا آمده است و پاییز را دوست دارد.انگار دلش می خواهد برای همیشه در پاییز بماند.کوچک بماند.
مدادهایم را تراشیده ام و خزان های کوچکم را کادوپیچ کرده ام.لباس های اتو کشیده ام را به تن می کنم و به آینه نگاه می کنم.شق و رق می ایستم.شق و رق می روم.ما در تصادف چهارراه همیشه، همدیگر را یافتیم.در اضطراب های پاییزی تنها من و تو زود به مدرسه می رسیدیم.درس می خواندیم درس می شنیدیم.می نویشتیم.خط می زدیم.پاک می کردیم.ما با بوی کاغذهای کاهی بزرگ شدیم . کفش هایمان را عوض کردیم.جوراب های ضخیم به پا کردیم.عینک زدیم.شق و رق ایستادیم.شق و رق راه رفتیم.حالا به تو می گویند بانو .بانوی مهر با چشمانی آبنوسی و صدایی به گرمی تابستان و با چادری سیاه که یونیفرمهای کودکی را فراموش کرده است.من اما هنوز پسربچه ای هستم که فقط صدایش بم شده است.شب ها خواب فرفره آبی می بیند.خواب کودکیت را می بیند و با همین چیز ها شادمان است.هنوز پاییز را تمام نکرده است.پاییز به دنیا آمده است و پاییز را دوست دارد.انگار دلش می خواهد برای همیشه در پاییز بماند.کوچک بماند.
- ۹۲/۰۷/۰۱