تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

یک سپیده دم

پنجشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۴۶ ق.ظ
سردی ملایمی را احساس می کنم.سحر های اهواز ساعاتی خوش برای نفس کشیدن است.فکرهایی به ظرافت بلوغ یک بچه آهو در نمازم جست و خیز می کند.در من دونده ای ست که منتهای فشار را به قلبش وارد می کند تا بایستد.او برای مردنش تا آخرین نفس خواهد دوید و آن قدر آماده است که پس از هر بار زمین خوردن سریع برمی خیزد و به دویدن ادامه می دهد.من به هنگام زمین خوردن و دوباره برخاستن نباید استراحت کنم و نفسی تازه کنم.من به درون خود متعهدم.
خواب رفته ها پوست پلنگ پوشیده اند و درختان فانوسقه به کمر بسته اند.ابابیل گنجشک ها ست.

 آهوی کوچک تا طلوع آفتاب رهایت نمی کنند.

  • Behnam

نظرات  (۱)

میدوم و میدوم از همه فرار میکنم ,میخوام از خودم هم جلو بزنم از خودم هم فرار کنم,اما اخرش میوفتم ولى من نمردم,هنوز زنده ام بازم میخوام بدوم,اما نمیتونم انگار پاهام توان نداره ,این کابوس شبانه منه ,البته تو این بیدارى خواب گونه,هم کمى از فرار کردن ندارم,فقط نمیدونم چرا نمیوفتم ؟,شاید افتادم,شاید
شاید این رفیق که کنارمه,همون فراشه مرگ منه که ایستاده بالایه سرم,میخواد لختم کنه,تا شاید از بدنه من شبشو ساخت
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی