تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

بی دیدار 2

سه شنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۳۰ ق.ظ
اتوبوس جان می کند تا بلندی های برف و یخ گرفته ایذه را رد کند.اس ام اس رسید:"تهران برف اومده...".به تی شرت قرمز رنگش نگاه کرد.چشمش افتاد روی نوشته مشکی رنگ روی تی شرت."Just Do It".  بیییییرررر.لرزش گرفت و موهای بازوهایش -که از تی شرت انداخته بود بیرون- نامنظم سیخ شده بود.پوستش مثل پوست مرغ پرکنده دانه دانه شده بود.سرش را چسباند به شیشه اتوبوس.بدنش را جمع کرد.بغل دستیش ژاکتش را آرام انداخت روی پسر.بیرون همه ش شب بود و پسر محو شب خیال می کرد.کمی گرم تر شد.تلفن همراهش را بیرون آورد و لبهای داغش را بر روی صفحه سکرین گوشی چسباند.می دانست آدم برفی قلبی یخ زده دارد به سردی صفر کلوین.

  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی