تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

فوتبال

دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۱، ۰۷:۰۷ ب.ظ
انگار حالش داشت خوب می شد.باید چند تا شوت بزند.حس داشت چند تا شوت محکم از راه دور بزند که بچسبد به تور.امروز دلتنگ نبود.توپ که ببیند حالش جا می اید.نمی دانست چقدر گذشته است از اخرین فوتبال بازیش.می گفت یک سوم از عمرش را سر چهارراه گذارنده است.فوتبال سر چهارراه! زندگانیش ترانه ای بوده است که کودکی و نوجوانیش را بلعیده بود.حالا زیدان بود.مغز متفکر تیم.هر چه کرد و زد نشد!به قول خودش مسی هم توی جام جهانی گل نزد.آخر های بازی بود.همه بریده بودند.این شعله های درونی توپ را دیوانه می کرد.نه!او می بایست گل می زد.توپ که به تور چسبید فریادی زد از سر خالی شدن.تیری در چله که فقط رها شدن می خواست.همینک به هدف نشست.کاری نداشت دیگر.خسته گیش در رفت.

  • Behnam

نظرات  (۱)

این متن دقیقا ترسیم صحنه ی زندگی منه....فقط فرقش اینه 6ماهه توپو کاشتم وسط زمین دورخیز کردمو منتظرم یکی بیخ مخم میخ بزنه که برررررررررووووو تا مهمترین جهش زندگیم رخ بده.....
از داوری دیگران راجع به لحظه هام مثه سگ میترسم ای کاش واسه بستن دهن این دیگران تلاش نکنم...مثل همیشه عالی پر از سادگی و خالی از ادعای روشنفکرانه ی حال بهم زن....
راستی این مهم نیست خان یه پا چخوفه واسه خودشا حرفاش خیلی جالب بود فرابخونش
عیدت جدید...پشت این تبریک کلی حرفه ها




ممنونم.
بیشتر نوسترداموسه تا چخوف.:دی
عید تو هم مبارک.با همون حرفای پشتش.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی