تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

ادامه خودم

چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۱، ۱۱:۲۲ ق.ظ
*دختر و تنبلی* هدف های زندگی من شده اند.هدف هایی آرام و دست یافتنی.حالا که با خودم بیشتر کنار می آیم و مثل گنجشکی تنها که حرف های پاییز را فهمیده ست سکوت کرده ام.به این رسیدم که در هر مختصات زمانی و مکانی متفاوت دیگری بودم همین بودم که هستم.درگیر همین مشکلاتی که فکرهای مرا خراب کرده است و درگیر همین "رنج هایی که از آن لذت می برم".
من نیازمند به پدری هستم که با دیدن ردپایم در مسیرهای بن بست لحظه ای امانم ندهد.زیر گوشم بزند و بگوید:غلط می کنی این کار رو می کنی؟گه می خوری چنین کاری نمی کنی؟ چقدر خوب بود اگر این طور می شد.
دختر و تنبلی زندگی و فکر و حذف به قرینه معنوی مرگ را تماما پر کرده است و من نمی دانم چه چیزی توی خون م دارم و من نمی دانم کجا قرار دارم.
در دالان تاریکی که در آن قدم می زنم انسانی را از دور می بینم که صورت و دستها و کفش هایش همه شب است اما راه رفتنش را می شناسم.
  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی