آسمان
پنجشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۱، ۱۰:۱۳ ق.ظ
از دریچه آسمان
از پشت عینک فروشنده ها
از نگاه مادرم
و از تاریخچه دوستان
نامه ای به حفظ خوانده ام :
"این تویی تو !
خیال و وهم را هم انتظار این داشتی؟
اسب چموش لشگری شکست خورده را جرعه ای آب نیست؟
خستگی نیست؟
پناه نیست؟
این فاصله ها و فصل ها را چگونه تاخته ای
تا هنوز
میدانی بی خط راه غبار
و درختی که کلاغانش را رها نکرده است"
خواندنم هیچ فایده ای نیست.
و تا هنوز هیچ...
انقلابی مردی گم نام
با قدم هایی به وسعت آسمان
نهالی در خاک کاشته است
چون انگشت اشاره ای به آسمان
و من از خیابان و از دور
نجوای مبهمی می شنوم
مثل:
"آسمان"
از پشت عینک فروشنده ها
از نگاه مادرم
و از تاریخچه دوستان
نامه ای به حفظ خوانده ام :
"این تویی تو !
خیال و وهم را هم انتظار این داشتی؟
اسب چموش لشگری شکست خورده را جرعه ای آب نیست؟
خستگی نیست؟
پناه نیست؟
این فاصله ها و فصل ها را چگونه تاخته ای
تا هنوز
میدانی بی خط راه غبار
و درختی که کلاغانش را رها نکرده است"
خواندنم هیچ فایده ای نیست.
و تا هنوز هیچ...
انقلابی مردی گم نام
با قدم هایی به وسعت آسمان
نهالی در خاک کاشته است
چون انگشت اشاره ای به آسمان
و من از خیابان و از دور
نجوای مبهمی می شنوم
مثل:
"آسمان"
- ۹۱/۰۹/۰۹