تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

گذرت به این جا می افتد.سرد خانه گورستان را می گویم.قلب های یخ زده اینجا چقدر آشناست و چقدر سکوت اینجا به من شباهت دارد.من در تعادل بین یک وابستگی عمیق و یک بریدگی عمیق به یک صخره خورده ام.کاریش نمیشه کرد.لاله ای خردم با لکه های سیاهی درون پیرهنم.
بستنی های انسان ، گوشتهای تکه آویزان، چشم های خیره، بدن های عریان.
  • Behnam
سکوت آخر شهریور کدام گمشده را می خواند
که درخت ها ماتم می گیرند
آسان تن به پاییز می دهند
از نفرین گنجشکان
خانه ای برای کلاغ ها می شوند

چیست این اتفاق؟چه گذشته است؟کجاست این گمشده؟
  • Behnam
روزی "زیبایی" و"زشتی" در ساحل دریا به هم رسیدند و هر یک از دیگری پرسید:"می توانی شنا کنی؟" سپس هر دو لباسهایشان را کندند و خود را در امواج دریا رها کردند.اندکی بعد "زشتی" از آب بیرون آمد.جامه "زیبایی" را به تن کرد و به راهش ادامه داد."زیبایی"نیز به ساحل بازگشت و لباسهایش را نیافت و از این که برهنه بود شرمگین شد.پس ناگزیر جامه "زشتی" را در بر کرد و به راه افتاد.از آن روز تاکنون مردان و زنان هرگاه به هم می رسند در شناخت یکدیگر دچار اشتباه می شوند.البته هنوز کسانی هستند که وقتی به چهره ی "زیبایی" خیره می شوند بر خلاف لباسی که بر تن دارد او را می شناسند و هرگاه به چهره ی "زشتی" می نگرند او را تشخیص می دهند و دچار اشتباه نمی شوند.
جبران خلیل جبران
  • Behnam
سرم را روی دستهایم می گذارم و خواب می روم.این جا سرزمین ممکن هاست.این جا همه هست.این جا منم که کلاهم را از سر بر می دارم و به تو لیمو ترش تعارف می کنم.نیمکت برای "ما" جا دارد.و عکسهای یادگاری "ما" هر دوی "ما" را ثبت می کند.لبخند کوتاه ترین راه رسیدن به قلب من و توست.و آسمان برای "ما" کافی ست.سرمان را تا آن جا که جا دارد بالا می گیریم تا فقط آسمان و ابر و کبوتر ببینیم.انگشت من خط سفید هواپیما را لمس می کند و تو می گویی می بینم.ما در تپش قلب هامان که اینک دستهای پیوسته "ما"ست به هم عشق می ورزیم و برای فردا یک صندلی دو نفره رزرو می کنیم."ما" بدی هامان را اعتراف می کنیم و از کانت حرفی نمی زنیم."ما" یک نفر بودیم.
چشم هایم را می مالم.می بینم که این همه نیست.زندگی به شیرینی قصه شاه و پریان نیست و ما آدم هایی نیستیم که حرف هایمان را با صراحت کامل بیان کنیم و از این که ابراز کنیم خودمان را می ترسیم.ما شطرنج بازی میکنیم و من از این که بگویم دوستت دارم باید هزار شکست را از پیش خوش آمد بگویم.ما پیر می شویم.ما زندگیمان را ادامه می دهیم.بچه دار می شویم و از تلخی چای یک بعد از ظهر تابستان لذت می بریم.این است حدیث "ن".نرسیدن.نخواستن.نشدن.نیامدن.نیافتن.ن... جاذبه نعلی شکل مرا رها کن.
  • Behnam